آرایلی زنی خود ساخته است ، محکم اما بدون مرد و بی تکیه گاه… با بچه ی کوچیکش تو جامعه ای زندگی میکنه که تنها زندگی کردن رو مساویِ با خراب بودن می دونن. می خواد خودش باشه رو پای خودش ! دلش میخواد خودش تکیه گاه کسی باشه تا اینکه منتظر یه تکیه گاه بمونه. میخواد آزاد و رها باشه مثل من…مثل تو… ولی نمیدونه جایی که ما زندگی می کنیم هنوزم پیدا می شن ادمایی که به جرم نکرده دختر زنده به گور می کنن . نمی دونه همونایی که تا دیروز باهم می خندیدن امروز به اون می خندن و تو صورتش تف میندازن به همون جرم نکرده . تا اینکه مجبور میشه برای نجات جون مادرش از یه نزول خور حاجی نما پول قرض کنه و همین هم باعث مشکلاتی میشه که باید خودتون بخونید…